وقتی سخن از حجت اسلام به میان می‌آید ذهن‌ها به سمت امام غرالی (۴۵۰ – ۵۰۵) می‌رود کسی که از زمان خود تاکنون و تا هر زمانی که خدا بخواهد پدیده‌ی فکری درخشان تمدن اسلامی ما محسوب می‌شود؛ پدیده‌ی فکری در فقه و اصول و منطق و فلسفه و علم کلام و تصوف – علم قلب و پاک‌سازی درون و فقه رفتار –. تصوف – از نگاه غزالی - آن گونه که حقیقت دارد تجربه‌ی روحی و ریاضت عقلی و تلاش و جهاد در عالم فکر و عرصه‌ی علوم است و این درد و رنج فکری او را به مقامات صوفیان و احوال آنان رهنمون شد و در ضمن سخن از مقام عقل، کتابی را در دایره المعارف بزرگ خود (احیاء علوم الدین) به این امر اختصاص داد که جاهلان آن را کتاب دراویش می‌دانند و مدعی هستند که هیچ ارتباطی به خردگرایی ندارد.
حجت الاسلام غزالی در این کتاب در مقام عقل می‌گوید: «با دلیل عقلی بود که رسول اکرم- صلّی اللّە علیە وسلّم- را در آن‌چه آورده بود تصدیق کردند؛ عقل و شرع باید با هم هم‌خوانی داشته باشند زیرا مثال عقل مانند چشم سالم و مثال قرآن مانند خورشید درخشان است؛ کسی که از عقل دوری می‌کند و به نور قرآن کفایت می‌کند مانند کسی است که نور خورشید را به شخصی که چشمانش را بسته است بتاباند چه فرقی بین او شخص نابینا وجود دارد؟ عقل در کنار شرع نور علی نور است.
عقل نور است و از نور واقعی و محسوس به لفظ نور سزاوار‌تر است؛ وقتی نور حکمت و دانش تابیدن می‌گیرد انسان عملا بینا می‌شود اگر چه پیش از آن به صورت بالقوه بینا بود. از پسِ عقل حالت دیگری پیدا می‌شود که در عقل پیدا نمی‌شود؛ عقل حالتی است که پس از تشخیص و احساس به وجود می‌آید و با آن عجایب و شگفتی‌هایی که با احساس و تشخیص قابل درک نیست آشکار می‌شود. در شریعت مسایلی آمده است که حقیقت آن را جز خدا و پیامبرانی که واسطه‌ی بین خدا و بندگان بوده‌اند نمی‌داند.
نور نبوت قدرتی است ماورای قدرت عقل که به واسطه‌ی آن مسایلی را از غیب درک می‌کند که با اسباب عقلی قابل شناخت نیست. چیزی که به وسیله‌ی عقل پیش‌بینی می‌شود به وحی الهی و شریعت حقیقی ارجاع داده نمی‌شود؛ در قلب انسان چشمی است که صفت کمال او محسوب می‌شود که‌گاه از آن به عقل،‌گاه به روح و‌گاه به نفس بشری تعبیر می‌شود.
اگر عقل را نور بنامیم سزاوار‌تر است تا چشم بیرونی؛ زیرا عقل از کاستی‌ها پیراسته است؛ عقل از بزرگ‌ترین نعمت‌هایی بود که خداوند انسان را با آن کرامت بخشید:«ولقد کرمنا بنی آدم» [اسراء: ۷۰]. با این نعمت از عالم حیوانی فرا‌تر رفت و در سلک فرشتگان جای گرفت تا اینکه شایستگی آن یافت که با نگاه به آفریده‌های الهی به شناخت آفریدگار و پدید‌آورنده‌ی آن نایل شود و به وسیله‌ی عقل به صفات و ویژگی‌های خود و حکمتی که خداوند به او بخشیده است پی ببرد. اصول چهارگانه کتاب و سنت و اجماع و عقل هستند؛ عقل نوری در قلب می‌تاباند که به وسیله‌ی آن آمادگی درک اشیاء را پیدا می‌کند؛ غریزه‌ای است که دستمایه‌ی ادراک و شناخت علوم نظری قرار می‌گیرد؛ منبع علم و پایه‌ی آن است. جایگاه علم در برابر عقل مانند جایگاه میوه نسبت به درخت، نور نسبت به خورشید و نگاه نسبت به چشم است. شرافت عقل ضرورتا قابل درک است؛ چگونه شرافت نداشته باشد چیزی که مایه‌ی رستگاری در دنیا و آخرت است؟»
حجت الاسلام غزالی با حمله به موضع برخی از صوفیان که عقل را سرزنش می‌کردند و مدعی بودند که شرع با چشم یقین و نور ایمان قابل درک است – نه با عقل – می‌گوید: «علت این اشتباه آن است که مردم اسم عقل و معقول را به جدال و مناظره با مسایل متضاد و ملزمات برده‌اند اما نور بصیرت درونی که خداوند و صداقت پیامبران به وسیله‌ی آن درک می‌شود چگونه سزاوار سرزنش است در حالی که خداوند آن را ستوده است؟ اگر سرزنش شود چه چیزی پس از آن ستوده خواهد شد؟ اگر شرع پسندیده است، صحت آن با چه چیزی ثابت شده است؟ تنها با عقل ثابت می‌شود و به کسی که می‌گوید: شرع با چشم یقین و نور ایمان درک می‌شود نه با عقل توجه مکن. منظور ما از عقل‌‌ همان چیزی است که آنان از آن به چشم یقین و نور ایمان تعبیر می‌کنند این صفت درونی است که به وسیله‌ی آن آدمی از حیوانات جدا می‌شود تا حقایق امور را درک کند.
اغلب این اشتباهات ناشی از نادانی اقوامی است که از لابلای الفاظ به دنبال حقایق می‌گردند بنابراین در آن دچار اشتباه می‌شوند زیرا مردم در اصطلاحات الفاظ با هم هماهنگی ندارند».
آری این سخن حجت الاسلام غزالی فیلسوف تصوف و قطب صوفیان است؛ کاش مدعیان تصوف که به ایجاد تنش بین تصوف و عقل و عقلانیت دامن می‌زنند و میان عقل و قلب جدایی می‌افکنند و رابطه‌ی نور عقل و نور ایمان را از هم می‌گلسند این مطالب را می‌خواندند.
کاش منادیان فلسفه‌ی روحی و فریب‌خوردگانی که مدعی هستند امام غزالی بر عقلانیت و فلسفه‌ی اسلامی جنایت کرده است این‌ها را مطالعه می‌کردند. ما برای شناخت گوهرهای گران‌سنگ این میراث سترگ نیاز به آگاهی نوینی داریم تا فلسفه‌ی اسلامی معاصر خود بر آن بنیان نهیم.